فرمانده گمنام
فرمانده گمنام
چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلى هم خالى نشده، عرق از سر و صورتشان مى ریزد. یک بسیجى لاغر و کم سن و سال مى آید طرفشان. خسته نباشیدى مى گوید و مشغول مى شود. ظهر است که کار تمام مى شود. سربازها پى فرمان ده مى گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ى خدا، عرق دستش را با شلوار پاک مى کند، رسید را مى گیرد و امضا مى کند. شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی