شهید حاج شیخ احمد کافی از دستگسری تا شهادت
شهید حاج شیخ احمد کافی از دستگسری تا شهادت
شهید حاج شیخ احمد کافی از دستگسری تا شهادت
شهید حاج شیخ احمد کافی از دستگسری تا شهادت
ماموران رژیم شاه برای این منظور، یک ماشین ارتشی را از پاسگاه ژاندارمری چناران، زمانی به حرکت در آورده بودند که ماشین سواری کافی، با آن شتاب و سرعت غیرعادی خود، در آن منطقه ظاهر شده بود تا در صورت وقوع تصادف، سرعت غیر مجاز و یا خوابآلودگی راننده ماشین کافی را عامل تصادف غیرعمدی آن به حساب بیاورند. از دلایل دیگر عمدی بودن تصادف و درگذشت شهادتگونه کافی، متواری و ناپدید شدن رانندهی ماشین پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. پس از این حادثه وی متواری شد و کسی از او هیچ اثر و خبری در دست ندارد، همان کسی که رژیم شاه، پس از آن تصادف هولناک، او را از چنگ مردم رهانیده، در ظاهر به زندان برد و نمیگذاشت هیچ فردی با او دیدار و ملاقات و گفتگو داشته باشد و تا به حال هم کسی او را ندیده است.
پیش از به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی، خفقان شدیدی سراسر ایران را فرا گرفته بود و عمال رژیم ضدمردمی و ضداسلامی، بیرحمانه صدای حقطلبانه و ندای مظلومانهی مردمی را که علیه ظلم و جنایت حکومت جبار پهلوی بلند میشد، در گلو خفه کرده، آن را خاموش میساختند و هر جنبش و تحرکی را به شدت سرکوب و منکوب مینمودند. در مجالس و منابر، کسی را یارای ذکر نام مبارک امام امت، خمینی بتشکن نبود. گویندگان مذهبی و روحانیون مبارز انگشتشماری، گذرا و به صورت اشاره و کنایه به ذکر وقایع تاریخی حکومتمداران قرون اولیهی اسلام و مقایسهی اوضاع و احوال آن ایام و بررسی دوران زمامداری حاکمان و ظالمان ضدمردمی و ضداسلامی حکومتگران ظالم، به ویژه امویان و عباسیان، پرده از اوضاع وخیم و نابسامان دولتمردان زمان و جنایات ضدمردمی و ضداسلامی سلسلهی پهلوی و حامیان آن برداشته، به افشاگری رژیم و روشنگری مردم میپرداختند که البته این حرکت پویا و این نوع مبارزه، به دستگیری و شکنجه و زندان و حتی شهادت چندین روحانی مبارز و شجاع دردآشنای مردمی منجر گردیده بود. در این راستا، ملت شریف و مسلمان ایران عزیزان بزرگ و رادمردان شجاعی از جمله سیدجلیلالقدر آیتالله سید محمدرضا سعیدی و آیتالله حاج شیخ حسین غفاری و نیز سید وارسته علی اندرزگو و دیگران را از دست داده بود و فرزانگان بسیاری هم روانهی زندان و سیاهچالهای ستم شاهی شده و یا محکوم به تبعید به مناطق بد آب و هوا و دربهدری در سرزمینهای دوردست کشور شده بودند.
دستگیری و بازداشت کافی
کافی با وجود محدودیتها و فشارهای فراوان و تضییقات وارده گوناگون، همیشه از فرصتهای به دست آمده، بهرههای مناسب جسته، بهویژه در مجالس و محافل بزرگی که در محضر آیات عظام و بزرگان و مراجع عالیقدر تقلید در شهرهای مقدس قم و مشهد و یا تهران و سایر شهرستانها برپا میگردید، با همان سبک و سیاق و روش خاص خود، به طور مستقیم و غیرمستقیم، از سیاست ضددینی و اسلامی و عناد ضدروحانی و مردمی رژیم منفور پهلوی، به وضوح، با زبانی گویا و بیانی رسا، شجاعانه و متهورانه سخن به میان میآورد و از امام امت و رهبر ملت، این چشم و چراغ پرفروغ و این قلب تپنده و امید جهان اسلام، خمینی کبیر (ره) با عظمت یاد و تجلیل فراوان مینمود.
او با صدایی بلند و غرا، برای سلامتی و تندرستی و طول عمر و عزت این بزرگ منجی عصر و زمان که دور از وطن و در تبعید به سر میبرد، بر سر منابر، آشکارا دعا میکرد و مردم هم با صدای هر چه بلندتر با او همراهی کرده، آمین میگفتند.
خاطرات مردمی و نوارهای ضبط شدهی آن دوران کافی که اکنون نیز موجود و از او به یادگار مانده و نیز با عناوین مختلفی از قبیل زمامداران، مدرسههای مختلط، وصیتنامه و غیره پخش و توزیع شده است شاهد گویای این مدعی است.
رژیم شاه همیشه از مردان شجاع و دیندار و کفرستیزی، که متعهد، دردآشنا و مسئولیتپذیر بودند و در راه روشنگری و رهایی مردم از سلطهی بیدادگران زمان، از نیروی ایمان و حربهی بیان و معجزهی قلم و نفوذ کلام و محبوبیت مردمی خویش بهره میجستند، و رادمردان دلیری که در مردم و در جامعه اثرگذار بودند، ترس و هراسی عجیب در دل داشت و علیه اینان، که توان و قدرت ایجاد تغییر و تحول و دگرگونی را در مردم و جامعه داشتند، به شدت به مبارزه پرداخته، به مقابله برمیخاست و از طرق مختلف، در انهدام و نابودی و براندازی و ترور شخصیت آنان میکوشید.
کافی نیز از آن جمله رادمردانی بود که با نیروی ایمان و اخلاص و عزم و اراده، به انجام تکالیف دینی و وظایف شرعی و ارشاد و راهنمایی مردم میپرداخت و آنان را با چهرههای تابناک و ملکوتی سلالههای بنت نبی و اختران فروزان خاندان نبوی و ستارگان درخشان اهل بیت عصمت و طهارت آشنا میکرد.
کافی با آن فرهنگ و تربیت روحانی و با آن مسئولیت دینی و تعهد اجتماعی که بر دوش خود احساس میکرد، چگونه میتوانست آرام و از کنار این مسائل بیتفاوت گذر کند و آن حاکمان فاسد و آن اجتماع منحط و ویران شده را تحمل نماید و شاهد انحراف جوانان و سقوط دستهجمعی مردان و زنان گمراه و بیپناه باشد و نابودی و تباهی جامعهی اسلامی خود را بنگرد و نظارهگر باشد. او آنچه از امکانات و توانمندیها و تواناییها و ذخایر و منابع مادی و معنوی در اختیار داشت، همه را به استخدام گرفته، در راه صلاح و اصلاح جامعه و نجات این مردم مسلمان و رهایی آنان از ظلم و ستم ستمگران و استبداد بیدادگران و این ارواح خبیثه و مزدوران، در راه کسب حریت و آزادی و عزت و سرافرازی این امت مؤمن و متدین، به کار گرفت.
کافی با آن فکر بلند و اندیشهی صحیح و تفکر پویای اسلامی که داشت و با آن ذکاوت و تیزهوشی و دوراندیشی و با آن تدبیر و تدبر و مدیریت و مردمداری، استعداد خدادادی و هنر سخنوری و بیان شیرین و ملیح و با آن گفتار گرم و سخن نافذ و دلنشین و دلپذیر و آن نیروی عظیم پرجاذبه، محبوبیت عامه و خدمات بیشائبه و به یادماندنی و با آن فعالیتهای مؤثر و چشمگیر و اقدامات مردمی در مهدیه، این کانون گرم و پر جوش و خروش و خانهی متعلق به امام زمان (عج) و پایگاه جوانان امیدوار و مردم مؤمن و معتقد ایران، همیشه مانند دیگر بزرگان و خدمتگزاران با اخلاص این جامعه، مورد تهاجم بیرحمانهی بداندیشان و خشم و غضب نابکاران خیانتکار و اذیت و آزار کوردلان بیوجدان و عمال و مزدوران بیدین و خود فروختگان فاقد عزت و شرف رژیم قرار میگرفت و از سوی آنان، با مشکلات عدیده و اذیت و آزار و رنج و تعب فراوان مواجه بود.
او علی رغم کشمکشهای روحفرسا و احضارهای مکرر جانکاه از جانب مقامات پلیس و نیروهای امنیتی رژیم و ایجاد مزاحمت و اذیت و آزار و درگیری با مأموران کلانتریها و ساواکخانهها و بیاحترامیها و فحاشیها و هتاکیها و ناسزاگوییهای آنان، با حضور فعال خود، به ارائهی خدمات دینی و ارشادی و تبلیغی و حمایت گروههای مبارز و پرورش نیروهای پر استعداد مذهبی و زدودن هرگونه مظاهر و اشکال مختلف ظلم و بیدادگری و بیدینی و خودکامگی ادامه میداد.
او به کرات، گرفتار همه نوع تهدید و بازداشت، از چند روز تا چند هفته و نیز به دفعات به زندان محکوم شده بود، در یکی از این زندانها بود که مأموران به شدت وی را به سوی دیواری پرتاب نموده بودند که بر اثر این حادثه، قفسهی سینهی او شکسته و آسیب سخت دیده بود او مدتها از این درد قفسهی سینه و کسالت رنج میبرد.
کافی با این که خود بارها ممنوعالمنبر و بازداشت شده و به زندان افتاده بود، ولی با روحیهی عالی، به منظور روحیه دادن به مبارزین دیگر و ابراز همدردی با آن شیرمردان، به دیدار و ملاقات روحانیون در تبعید میشتافت و حتی با مسافرت به شهرستانهای دوردست و تبعیدگاههای مختلف، از آن اسطورههای علم و تقوا و فضیلت و مردان شجاع و دلیر و مبارز و انقلابی حمایت و پشتیبانی میکرد. کافی با مسافرتهای خود به تبعیدگاهها و برپایی مجالس هدفمند خود در آن مکانها که تبعیدیان مبارز در بند اسارت بودند، چند هدف عمده را دنبال میکرد؛ از جمله این که:
۱ـ توجه مردم محل را به حضور و وجود آن برادران مبارز تبعیدی جلب نماید؛
۲ـ عواطف و احساسات دینی مردم بومی را برانگیخته، در راستای حمایت و کمک به تبعیدیان بهرهبرداری نماید؛
۳ ـ مردم را به حقایق و جریانات امور، متوجه و بیدار ساخته آنان را متحد و منسجم و همسو گرداند؛
۴ـ ظلم و ستم و بیدادگری رژیم را برملا ساخته، آنها را رسوای خاص و عام نماید؛
۵ـ تبعیدیان در بند را حمایت و دلجویی کرده، به آیندهی مبارزه امیدوار سازد؛
۶ـ مبارزان گرفتار را از اوضاع و احوال کشور و از حال و احوال و وضعیت دیگر تبعیدیان مطلع نماید؛
۷ـ امکانات مورد نیاز مبارزان در تبعید را فراهم ساخته، فکر و خیال آنان را از مشکلات مالی و فردی و شخصی و خانوادگی آرام و آسوده سازد.
ملاقات و بازدید کافی از بزرگان شیردل و دلیران مقاوم در تبعید و آن مردان مبارز نهضت مقاومت اسلامی ایران در آن دوران بسی حائز اهمیت است. رژیم پس از مدتی متوجه این امر شده بود و مراقبتهای شدید و سختگیریهای فراوانی در جهت ممانعت از مسافرتهای کافی به شهرستانها و حتی به خارج از کشور مینمود و بارها نیز او را در شهرستانها ممنوعالمنبر کرده بود.
تبعید کافی
کافی دو سال قبل از رحلتش، در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی، به مدت دو سال از سوی رژیم به شهر ایلام تبعید شد. او در دوران تبعید خود در آن شهر با وجود سختگیریهای بیش از حد و فشارهای روحی فراوان، از انجام وظیفهی دینی و فعالیتهای مذهبی خویش دست نکشید و هم راه با روحانیان و مردم متدین محلی توانست نیات خالصانه و تبلیغات مؤثر مذهبی و ارشادات دینی، اقدامات سازنده و مؤثری را در تبعیدگاه ایلام به نفع مردم انجام دهد. کافی با اینکه در مدت تبعید، تحت فشار ساواک بود و هر روز به عناوین مختلف او را به شکنجههای روحی و عذاب جسمی گرفتار مینمودند، توانست در ایلام، که تا آن زمان از انقلاب هیچ اثر و خبری در آن نبود، بذر انقلاب را با اعمال و کردار نیک مردمی خود بیفشاند و آنجا را به یک کانون پرجوش و خروش و فعال مردمی مبدل سازد.
از رهگذر ارشادات دینی و روشنگریهای مذهبی او، چند باب مغازهی مشروبفروشی در ایلام تعطیل شد و صاحبان آن توبه نموده، از این کار دست کشیدند. همچنین، چندین قمارخانه با تبلیغ و هدایت او بسته شد و گردانندگان آن از انجام آن کارها توبه نمودند. در ایام اقامت او، در آنجا از فروش نوشابهی پیسی کولا که از سود آن به نفع تبلیغات بهائیان استفاده میشد، جلوگیری به عمل آمد و از خرید آن در دوران خفقان، به عنوان اعتراض به این سودجوئی رژیم که به نفع فرقهی ضالهی بهائیت بود، دوریجسته، انزجار و تنفر خود را نشان دادند.
کافی با همکاری و مساعدت علمای اعلام آن شهرستان، به تأسیس یکمدرسهی علمیه دینی همت گماشت. با کمک مردم محل، زمینی برای احداث و ساخت آن مدرسهی دینی فراهم و نیز از تنی چند از مدرسین حوزه علمیهی قم، مانند: آیتالله رحمانی همدانی، به منظور تعلیم و تدریس علوم اسلامی و فعالیتهای تبلیغی دعوت به عمل آورد. او همچنین به ایجاد و تشکیل کلاسهای آموزش قرآن و تدریس احکام و اصول عقاید و معارف اسلامی برای جوانان پسر و دختر دبیرستانی و غیردبیرستانی و آموزگاران و معلمان ایلامی پرداخت.
کافی با این فعالیتها توانست تعداد زیادی از دختران بیحجاب ایلامی را محجبه نموده و معدودی از جوانان دختر و پسر را برای تحصیل علوم اسلامی و حوزوی روانهی مرکز روحانیت، شهر مقدس قم نماید تا طلبه و دانشجوی دینی شوند.
کافی در ترویج شعائر مذهبی و گسترش فکر و اندیشهی اسلامی کوشش فراوان نمود و با قدرت و توانمندی شایسته و پشتیبانی و حمایت مردم، در این راه، اقدامات ارزندهای صورت داد. او توانست در شهر مهران غرب، یک کانون گرم و فعال مذهبی و یک مرکز ارشادی و تبلیغی به نام مهدیهی ایلام، ایجاد و تأسیس نماید. علاوه بر این، با حضور خود در ایلام، جشنهای مذهبی و مراسم دینی را مرسوم و رواج داد. او با همت خود و کمک مردم به یاری مستضعفان و مستمندان محلی پرداخت.
کافی با نفوذ کلام و منطق حق استوار توانسته بود عقاید حقهی جعفری را برای مردم، روشن و تشریح و تبیین و آنان را بدان هدایت و رهبری کند.
از فعالیتهای بیسابقه و چشمگیر دیگر او برپایی نماز باشکوه عید فطر بود که در بیابانهای اطراف شهر ایلام، با کیفیت خاصی بر پا شد که تا آن زمان سابقه نداشت و با استقبال انبوه مردم خداجوی محلی رو به رو شد. این مراسم نماز و دعا و سخنرانی و برنامههای دیگر تا ظهر آن روز در آن دشت و بیابان و در آن پهنهی صحرا ادامه داشت که با صرف غذا نیز همراه بود.
کافی شور و شوق و تحرک زایدالوصفی در ایام تبعید خود، در مردم آن خطه و سامان به وجود آورد که به یادماندنی است. او جوانان را با بینش و عقاید حقهی اسلامی آشنا ساخت و آنان را به سوی مذهب و گرایشهای مذهبی و دینی و عشق به دیانت و اسلام و روحانیت، رهبری و هدایت نمود.
شاهدی در آن ایام چنین نقل میکرد که در یکی از روزها، هنگامی که کافی نماز ظهر خود را با عدهای به جماعت در ایلام به پا داشته بود، در هنگام قنوت نماز، با همان عشق و علاقهی خاصی که به امام زمان (عج) داشت، در حالی که سخت پریشان و منقلب بود و هر دو دستانش میلرزید، مرتب و مکرر با چشمانی گریان و اشکریزان چنین میفرمود:
اللهم اعزنا بعزتک بین الخلائق، بحق المهدی، بحقالمهدی؛ بحق المهدی، که خود حقا مصداق آن شد.
نقشه شوم برای از بین بردن کافی
رژیم سفاک و منفور پهلوی از فعالیتهای چشمگیر مذهبی و از پیوندهای روحی و معنوی و دینی و ارتباطات مردمی و از معروفیت، محبوبیت و نفوذ فوقالعادهی معنوی کافی در بین اقشار مختلف و آحاد مردم متدین، سخت به وحشت افتاده بود و نمیتوانست توجه بینظیر و عنایت بیدریغ و استقبال بیمانند مردم نسبت به او و فعالیتهای مردمی مهدیهی تهران، این کانون گرم مردمی و این خانهی نامی امام زمان (عج) را تحمل نماید و مهدیه را همانند جاهای دیگر، به طور مستقیم و به آسانی تعطیل نماید. از طرفی با وجود اقدامات همهجانبهی قبلی رژیم دربارهی ترور شخصیت کافی که نتیجهای جز مقبولیت بیشتر او در بین اقشار مختلف مردم نداشت، بار دیگر با طرح برنامههای جدید شیطانی خود، درصدد محو و نابودی کافی، این شخص شخیص سازشناپذیر و پر تحرک این مؤسس و بنیانگذار نامی مهدیهی تهران، برآمد و تصمیم به کشتن و از بین بردن این رادمرد شجاع و این سرباز دلیر و این یار سراپا دلباخته و این شاگرد دلسوخته و عاشق مکتب امام همام و ولی زمان، حضرت مهدی (عج)، ارواحنا فداه نمود.
در مهدیهی تهران همه ساله، طبق سنوات گذشته، به مناسبت اعیاد مختلف به ویژه زادروز تولد قائم منتظر، حضرت حجتابنالحسن، مهدی صاحب زمان (عج)، جشن مفصل و باشکوهی برپا میشد. این مراسم جشن و شادی، با استقبال کمنظیر مردم رو به رو میگردید و در آنجا برنامههای مفصل و جالب و آموزندهی مذهبی و سیاسی، با حضور بزرگان و روحانیون عالیمقام و اقشار مختلف مردم حزبالهی، اجرا میشد.
این برنامهها و فعالیتها، در راستای تقویت و انسجام بیشتر تشکل و تجمع مردم و دلباختگان خاندان عصمت و طهارت (ع) بود. از سوی دیگر، رژیم از تجمع، استقبال و همدلی مردم، ناخرسند و وحشتزده بود و هراسی در دل و ترسی مخوف در درون داشت و بهاشکال مختلف این ترس و نارضایتی خود را بروز میداد. مأموران رژیم در مورد این فعالیتها بارها کافی را به کلانتری محل کشانده و به سازمان امنیت، احضار و با فحاشی و هتاکی و اهانت و توهین و با تهدید و ارعاب، او را تحت شکنجهی روحی قرار میدادند.
فشار و ظلم و بیدادگری حکومت جبار پهلوی در سال ۱۳۵۷هـ . ش به اوج خود رسیده بود. حضرت امام امت، خمینی کبیر، به عنوان اعتراض و بهمنظور ابراز تنفر و انزجار و نمایاندن خشم و نفرت مردم از دستگاه خودفروختهی ضدمردمی و ضداسلامی پهلوی، اعلامیهای به مناسبت نیمهی شعبان ۱۴۰۰هـ .ق (سال ۱۳۵۷هـ .ش) مبنی بر تحریم و عدم برگزاری و برپایی مجالس جشن و شادی و چراغانی در زادروز تولد حضرت ولیعصر(عج) صادر فرموده و مردم را از برپایی جشن و سرور در آن روز برحذر داشتند. ایشان، کمتوجهی و بیتوجهی به گرفتاری و سختی امت اسلام را حتی در آن ایام شادی و سرور، جایز و صلاح نمیدانستند. کافی که در تهران حضور نداشت و به تازگی از سفر حج و سوریه و لبنان برگشته بود، از صدور این اعلامیه بیخبر بود و در تهران از خواستهی امام عزیز مطلع شد. بنابراین تصمیم گرفت که فرمان مبارک حضرت امام را اجرا کند و آن سال را در مهدیه جشن نگیرد.
کافی دوستان و نزدیکان و کارمندان و خدام مهدیه را در ضمن دید و بازدیدهای این سفر از نیت خود که امسال به دستور حضرت امام، در مهدیه جشن نخواهیم گرفت، آگاه نمود و هماهنگیهای لازم را فراهم ساخت. رژیم از تصمیم کافی مبنی بر عدم برگزاری جشن در مهدیه مطلع گردید، و از طرق مختلف، سعی در انصراف کافی از این امر نمود. سرهنگ منوچهر ازغندی، رئیس کلانتری محل و حسینزاده (دکتر حسینی معروف)، رئیس بخش روحانیت ساواک تهران، در آن ایام، مانند گذشته، کافی را به کلانتری و سازمان امنیت کشانده، بیشرمانه، با فحاشی و بیاحترامی و جسارت فراوان، به زیر سؤال بردند، و خواستار برپایی جشن نیمهی شعبان در مهدیهی تهران شدند. آنان با تهدید و زور از او میخواستند که امسال باید در مهدیه جشن و چراغانی برپا شود که دستور شاهنشاه آریامهر است. آن بیخردان کوردل، این مراسمها را به منظور ارضای امیال نفسانی و سرگرمی مردم و شادی خاطر شاه میخواستند؛ در صورتی که مردم، برپایی این جشنها در مهدیهی تهران و مکانها و شهرهای دیگر را برای ابراز محبت و همبستگی و به منظور نشان دادن عشق و علاقهی خود به خاندان نبوت و امامت و ائمهی هدی (ع)، با اهداف مقدس روحانی و اسلامی انجام میدادند.
کافی زیر بار خواسته این روبهصفتان و ددمنشان رژیم منفور پهلوی نرفته، تسلیم خواسته آنان نشد، بلکه فرمان و اوامر حضرت امام خمینی (ره) را به آنها گوشزد نمود و گفت: «که ما هم رهبری داریم و اطاعت او بر ما واجب و حتمی است و برخلاف دستور و خواستهی او کاری انجام نخواهیم داد.»
فشارها و تهدیدهای رژیم در او اثری نداشت و نتوانستند کافی را وادار به برگزاری جشن نیمه شعبان در مهدیه نمایند و از او مأیوس گشتند. عدم برگزاری جشن در مهدیه، انعکاس متنفرانه و بدی بر ضد رژیم در جامعه داشت و توجه مردم به این حقیقت معطوف شد که تا چه اندازه رژیم پهلوی، ظالم و بیدین و فاسد است که رهبر دینی مردم، مراسم شادی سالگرد ولادت دوازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت، حضرت حجت (عج) را به منظور اوج اعتراض خود بر ظلم و سفاکی شاه تعطیل کرده و به صحنهی عزا و ماتم و غم و اندوه مبدل ساخته است. از سوی دیگر رژیم، از روی خشم و غضب، از کافی خواست که در این ایام در تهران نماند و در جوار مهدیه حضور نداشته باشد. رژیم، برخلاف میل باطنی کافی، او را با تهدید فراوان به ترک تهران و رفتن به مشهد مجبور ساخت. آری به شهر مقدس مشهد، شهر خون و قیام، شهر طلوع و غروب کافی عزیز.
از جمله اتفاقات ناخوشایندی که برای کافی قبل از عزیمت به مشهد روی داد و نباید از نظر دور داشت، موارد ذیل بود:
۱ـ کافی هنگامی که توسط سرهنگ ازغندی مزدور به کلانتری محل احضار شده بود، یک مأمور کلانتری، به این بهانه که ماشین سواری کافی باید در خیابان جا به جا شود، کلید ماشین او را گرفته، پس از مدتی وقفه به ایشان مسترد میکند؛
۲ـ از مدتها قبل، شخصی به نام جعفر عنابستانی به عنوان راننده و خدمتگزار توسط چند نفر به او معرفی شده بود تا رانندگی ماشین وی را به عهده بگیرد و او را به مجالس و محافل مختلف ببرد. این شخص مدتها نزد کافی در این سمت مشغول به کار بود تا اینکه رفتارهای مشکوک و قابل ظنی از او سر زد. کافی قبل از آخرین سفر مکهی خود و پیش از عزیمت به خانهی خدا، او را از کار معزول و اخراج نموده بود؛ ولی پس از مراجعت از مکه و سوریه تعدادی از اطرافیان کافی، با اصرار زیاد و واسطهشدن، بازگشت این شخص را به کار سابقش از او خواستار شده بودند؛
۳ـ کافی قبل از سفر به مشهد، با برادران خود در تهران به مشورت نشست و از آنها خواست که در این سفر اجباری، همراه او باشند و دستهجمعی به مشهد بروند؛ ولی هر یک از آنان، به تناسب مشغلهی کاری نتوانستند ندای وی را لبیک بگویند و با او به این سفر بروند؛
۴ـ کافی، برخلاف سفرهای گذشتهی خود که با هواپیما به مشهد مسافرت میکرد، در این سفر تصمیم گرفت که به اتفاق خانواده و فرزندان خود، با ماشین شخصی خویش سفر کند؛ از این رو، تدارک سفر دید و جعفر، این رانندهی مشکوک، عهدهدار رانندگی سفر وی به مشهد مقدس شد.
مسافرت به مشهد
پابوسی هشتمین اخترفروزان ولایت، حضرت علیابنموسی الرضا(ع) و تشرف بهآستان قدس ملکوتی آن حضرت، برای کافی توفیقی بس عظیم و سعادتی بس بزرگ بود؛ کافی در شرایط عادی هم به شهر مشهد زیاد مسافرت میکرد و در فرصتهای مناسب به منظور کسب فیض معنوی و ابراز اخلاص و مودت به خاندان عصمت و طهارت (ع) به زیارت آستان مقدس حضرت ثامنالائمه (ع) میشتافت. او در این سفرها از خانوادههای پدری و مادری و خانوادهی همسرش که همگی مقیم مشهد بودند، دیدار نموده، صلهی رحم به جای میآورد و نیز محفل دوستان و آشنایان را از شمع وجود پرفیض خود منور و سرشار از شادی و صفا و صمیمیت مینمود.
کافی در این شرایط پیش آمده، به اجبار آهنگ مسافرت به مشهد نمود و تدارک سفر دید و با ماشین شخصی خود، به همراه خانواده و شش فرزند دلبند خردسال و نوجوان از سه الی شانزده سالهی خویش، عازم مشهد، این شهر خون و شهادت شد. آری او راهی این سفر نهایی شد و به استقبال این هجرت ابدی شتافت.
وی ظهر روز ۱۴ شعبان ۱۴۰۰هـ .ق، مطابق با ۲۹ خرداد ۱۳۵۷هـ .ش، از تهران از راه جادهی هراز، به سوی شهر مشهد حرکت نمود. راننده خودرو، همان راننده قبلی، جعفر عنابستانی بود. کافی و یکی از فرزندانش در صندلی جلوی ماشین جای گرفته و همسر و سایر فرزندانش در صندلی عقب ماشین مستقر شده بودند.
خدا داند که در دل و قلب کافی چه میگذشت و فکر و روح و روانش به کجا پرمیکشید؛ در اندیشهاش چه بود و با خدای خود چه نجوا داشت و چه نقشهها و برنامهها برای زمان اقامتش در مشهد در سر میپروراند. ولی آنچه را که همه میدانند، این بود که او آرزو داشت دست کم روز جمعه نیمه شعبان، در جوار قبر منور و بارگاه ملکوتی حضرت علیابنموسیالرضا (ع) توفیق حضور داشته باشد و تولد فرزند برومند آن امام همام، حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) را به آن امام بیپناهان، تبریک و تهنیت بگوید.
این راهیان سفر، با مرکب تیزرو خود و با دلی پر از امید و آرزو، مسیر سفر را به سرعت در مینوردیدند و شهرها و آبادیها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتند. فضای محیط و تابش روشنایی روز و سکوت و سیاهی شب را شکافته، به سرعت به پیش میشتافتند. این میهمانان گاهی تند و گاهی به آهستگی خود را به سوی یار نزدیکتر میکردند. نزدیکیهای صبح نیمهی شعبان و اوایل طلوع صبح صادق روز جمعه، همگی خسته و کوفته به شهر قوچان وارد شدند. در آنجا توقف کرده و به استراحت پرداختند و نماز صبح را در آنجا به جای آوردند. کسی نمیداند در هنگام نماز صبح آن روز، کافی عزیز چه حال و هوایی داشت و با خدای خود چه گفتگو و نجوایی داشت؛ غیر از خدای او چه کسی میدانست و چه کسی آگاه بود که این آخرین نماز و دعا و نیایش اوست و این آخرین راز و نیاز و دعا و ثنای او با خدای یکتای بینیاز است.
این مسافران رضوی، پس از ادای نماز صبح و روشن شدن هوا، حدود ساعت شش صبح، این صبح تاریخی و پرحادثه و سرنوشتساز نیمهی شعبان و این صبح پایانی و آغاز خاموشی بلبل شیرینسخن و افول نغمهگوی خوشآهنگ و خوشصوت و بیان و خوشلهجهی بوستان سرمدی، با دلی سرشار از شوق و شعف و شادی، با بدنی خسته و کوفته، به سوی مشهد، این شهر خون و قیام و شهادت، به حرکت در آمدند.
شهر قوچان، در فاصلهی ۱۲۰ کیلومتری مشهد قرار دارد و معمولاً با حدود دو ساعت طی طریق میتوان به مشهد رسید. شهر چناران هم در ۵۵ کیلومتری مشهد و در همین مسیر قرار دارد که برای رسیدن به مشهد باید از آن گذشت. کاروان خانوادگی کوچک کافی به رانندگی جعفر عنابستانی پس از ترک شهر قوچان، مسیر خود را به طرف مشهد میپیمود.
خانواده کافی که خود همسفر کافی در این مسافرت بود، نقل میکند:
«پس از ترک شهر قوچان، وارد جاده اصلی مشهد شدیم. رانندهی ما جعفر، بنا به هر نیت نامعلومی، پای خود را بر روی پدال گاز ماشین گذاشته، با سرعت غیرقابل تصور و خطرناکی ماشین را میراند. کافی و سایر سرنشینان و بچهها چندین بار از او خواستند و خواهش کردند که با این سرعت رانندگی نکند؛ چون حادثهآفرین و خطرناک است. کافی خود چندین بار به جعفر گفت: جعفر مگر میخواهی ما را بکشی که با چنین سرعتی رانندگی میکنی؛ از سرعت خود کم کن؛ ما میخواهیم سالم به مشهد برسیم؛ ولی متأسفانه با کمال تأثر، جعفر سکوت اختیار کرده، به تذکرات و حرفهای ما توجهی نداشت و بیاعتنا، کماکان با سرعت سرسامآور موردنظر خود رانندگی میکرد. در آن لحظات ما همگی آشفته و مضطرب و در بیم و هراس بودیم و کاری از ما ساخته نبود؛ چون نه توان جلوگیری او را داشتیم و نه هنر رانندگی، به ناچار در زیر لب شهادتین خود را میگفتیم و با خدای خود راز و نیاز میکردیم. هنوز مدت زمانی از این گفت و گو نگذشته و مسافت چندانی طی نشده بود و ما در بین راه دو پاسگاه ژاندارمری قوچان و چناران بودیم که ناگهان مشاهده کردیم که یک ماشین ارتشی از طرف مقابل، ظاهر شده و به سوی ما میشتابد. گویا ماشینسواری ما را نشانه گرفته بود. ماشین، با یک چشم بر هم زدن با سرعت و شدت هر چه تمامتر از جلو با ماشین ما برخورد و اصابت نمود. عجیب این بود که ماشین ارتشی، سمت و سوی جلوی ماشین پژوی سفیدرنگ کافی را هدف گرفته و با آن برخورد کرد و کافی به همراه یکی از فرزندانش در صندلی جلوی ماشین در کنار رانندهی خود قرار داشتند. پس از این تصادف هولناک و وحشتناک، نمیدانیم چگونه این ماشین ارتشی ما را در آن دشت و بیابان، از روی کینه و ددمنشی تنها رها کرده، با استفاده از آشنایی راه و موقعیت جاده، به سرعت از صحنهی حادثه و معرکهی هولناک و مخوف گریخت و فرار نمود و از نظرها پنهان شد.»
خباثت و سنگدلی، شقاوت و ددمنشی مزدوران خود فروخته و شیطانصفت رژیم سفاک پهلوی، بالاتر از این نبود که در این حادثهی خوفناک عمدی و ساختگی، هشت تن از بهترین عزیزان این آب و خاک، در آن بیابان لمیزرع و دشت دورافتاده و صحرای وسیع، به خاک و خون کشیده شوند و بیرحمانه از کنار بدنها و اجساد غرقه به خون آنان بگذرند و آنها را مظلومانه، بییار و یاور رها نموده، از صحنهی حادثه فرار کنند و دور شوند. این بیوجدانان خودفروختهی بیدین، حتی لحظهای به آه و نالهی کودکان معصوم و بیگناه و بیتقصیر و دختران و پسران مجروح و همسر کمرشکسته و بدن غرقه به خون کافی در این حادثه ترحمی نکرده، با قساوت و شقاوت هر چه تمامتر، گذشتند و گریختند.
پس از این حادثه، مأمورین ساواک گزارش داده بودند که در این محدوده چندین سواری دیگر نیز به هم خورده و چندین کشته نیز داشته است و چنین جلوه داده بودند که کافی بر اثر این تصادف طبیعی جادهای فوت کرده است. نفرین و لعنت ابدی و عذاب و آتش دوزخ الهی، برای همیشه دامنگیر مسببان این حادثه باد.
شهادت و هجرت ابدی
آنچه در این تصادف کافی نمایان بود و بعدها نیز آشکارتر شد و مورد تأیید هم قرار گرفت این بود که مأموران امنیتی رژیم، از قبل، مسیر سفر و حرکت کاروان کافی را از تهران تا مشهد زیر نظر داشتند و قبلاً با هماهنگیهای لازم، طرح شهادت و نابودی او را ریخته بودند و هر لحظه ورود و خروج ماشین او را به شهرها و مکانهای مختلف، گزارش میدادند. عمال رژیم منفور پهلوی، برای از بین بردن کافی و تحقق نیت شوم خود که خاموش کردن این چراغ فروزان هدایت و بیآوا ساختن این بلبل نغمهسرای امامت بود، با دقت هر چه تمامتر از نیروی انسانی ماهر و از تجربهی طولانی گذشتهی خویش در این امور بهره جسته، با برنامهی حسابشدهای به میدان آمده و این معرکهی جنایت شوم را رهبری و هدایت میکردند.
آنان برای این منظور، یک ماشین ارتشی را از پاسگاه ژاندارمری چناران، زمانی به حرکت در آورده بودند که ماشین سواری کافی، با آن شتاب و سرعت غیرعادی خود، در آن منطقه ظاهر شده بود تا در صورت وقوع تصادف، سرعت غیر مجاز و یا خوابآلودگی رانندهی ماشین کافی را عامل تصادف غیرعمدی آن به حساب بیاورند.
از دیگر عوامل مؤثر و ددمنشانهی آنان در به خاک و خون کشیدن کافی، اشراف و شناخت کامل عمال رژیم از قوت و ضعف و کم و کیف و مشخصات فیزیکی ماشین و اطلاع از وضعیت و محل استقرار کافی در ماشینسواری و انتخاب جهتگیری و نشانهگیری به سمت و سوی موردنظر، به منظور اصابت و برخورد و مقابله با ماشین و نیز چگونگی فرار وگریز عاملین این جنایت از صحنهی حادثه بود؛ به طوری که هیچ گونه ردپا و اثر و نشانهای از خود در صحنهی تصادف به جای نگذارده بودند. با اندکی تأمل در شیوهی کار و روند اجرای این سناریو و بررسی چندین مورد مشابه، عمدی بودن این حادثه قطعی و محرز به نظر میرسد.
همچنین با مشاهده صحنه حادثه، هر بینندهی با انصافی به وضوح، ساختگی و عمدی بودن تصادف را تصدیق میکرد؛ ضمن اینکه مشاهدات، گزارشها و اقوال مستند و حرکات مذبوحانهی رژیم، قبل و بعد از وقوع این حادثه، خود به تنهایی صحت عمدی بودن این تصادف را بلاشک ثابت میکند.
از دلایل دیگر عمدی بودن تصادف و درگذشت شهادتگونهی کافی، متواری و ناپدید شدن رانندهی ماشین پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. پس از این حادثه، وی متواری شد و کسی از او هیچ اثر و خبری در دست ندارد، همان کسی که رژیم شاه، پس از آن تصادف هولناک، او را از چنگ مردم رهانیده، در ظاهر به زندان برد و نمیگذاشت هیچ فردی با او دیدار و ملاقات و گفتگو داشته باشد و تا به حال هم کسی او را ندیده است.
از دیگر موضوعات قابل توجه در خصوص عمدی بودن تصادف کافی این حرکت مذبوحانهی رژیم بود که در بیمارستان قوچان، هنگامی که همسر کافی بستری بود، مأموران رژیم، در همان روزهای اولیهی تصادف، برای استخلاص ظاهری و قانونی رانندهی کافی، رضایتنامهای تهیه و تنظیم نموده و آن را با اثر انگشت همسر بیمار، مجروح و بیهوش کافی در بستر بیماری ممهور نموده، با خود بردند.
به هر حال، به دلیل اینکه ماشین کافی در سمت راست جاده به طرف شرق در حال حرکت بود و ماشین ارتشی که به طرف غرب در شتاب بود، با ماشین او رودررو قرار داشت، میبایست سمت راننده، یعنی سمت چپ ماشین کافی را که با آن نزدیک بود، هدف گرفته و با آن قسمت تصادف نموده باشد و آسیب برساند؛ اما چنین نشد و فقط طرف استقرار کافی که در سمت راست ماشین بود، مورد اصابت و برخورد سخت و شدید ماشین ارتشی قرارگرفت در این تصادف، هیچ انحراف به چپ و راستی از سوی ماشین کافی وجود نداشته است. طرف رانندهی ماشین کافی، هیچ آسیبی ندیده و رانندهی او هم غیر از مختصر خراش سطحی در یکی از دستانش، آسیب دیگری نیافته و سالم و خونسرد بود.
این تصادف موجب شد که کافی بر اثر ضربهی شدید وارده به طرفی که ایشان نشسته بود و خرد شدن بدنه و درب و پیکره و آهنآلات جلو و پهلوی ماشین، از ناحیهی سر و صورت، به شدت صدمه و آسیب ببیند و طرف راست صورتش در اثر خرد شدن استخوانهای فک و صورت و همچنین چشم و بینی و پیشانی، اختلاف سطح و فرورفتگی پیدا نماید. همچنین سبب خونریزی شدید مغزی و جاری شدن خون از گوش و بینی و دهان وی شود و او و فرزندش که نزد وی بود، از ماشین به بیرون پرتاب شده، با سر و صورتی غرقه به خون، در کنار ماشین بر روی زمین افتادند. همسر او هم دچار شکستگی سینه و کمر گردید. هر کدام از فرزندانش، با سری شکافته یا چشمی آسیب دیده و یا دست و پا و سر و سینهای شکسته و مجروح، به شدت زخمی شدند. در این حادثه همگی به جز راننده، آسیب دیده و مجروح شده بودند.
آری کافی این چنین و بدین صورت، تنها و غریب در سرزمین غربت و دور از بستگان و نزدیکان و دور از دوستان و یاران و اطرافیان خود، با اینکه خون از سر و صورت و دو گوش او جاری بود و آه و ناله و فغان همسر و فرزندان دلبندش در آسمان غمبار آن سرزمین و دیار دوردست و آن صحرای برهوت و آن بیابان مرگبار به آسمان بلند بود، نیمهجان و با صورتی غرقه به خون، بر روی خاک و زمین افتاده، با اجساد مجروح و نیمهجان همسر و فرزندان عزیزش که به اطراف پراکنده بودند، از عاشق و مولای خود، امام زمان (عج)، مانند زمانی که مردم را در پای منابرش به استغاثه و توسل وادار میکرد، خود از مولا و سرور خویش، استغاثه مینمود و کمک میطلبید و با صدای بلند یا ابنالحسن، یا ابنالحسن، مهدی جان، مهدی جان، از حضرت استعانت و یاری میجست. این حادثه، حادثهای هولناک و مرگبار و این صحنه، صحنهی دلخراش و جانکاهی بود. تصور و تجسم این حادثهی خونین و غمانگیز، برای هر فرد باعاطفه و باوجدانی، غیرقابل تحمل و غیرممکن میباشد.
پس از وقوع این حادثه، اندک اندک رهگذران و مردم اطراف، از این تصادف هولناک و خونین مطلع گردیدند. آنها زمانی که متوجه شدند مصدومین حادثه، کافی و خانوادهی او میباشند، یکی پس از دیگری به یاری و کمک او شتافته، تا مصدومین را به یک مرکز پزشکی و نزدیکترین بیمارستان برسانند و از مرگ حتمی نجات دهند و نیز مسبب اصلی این واقعه و حادثهآفرینان سفاک و خونآشام این معرکه را پیدا کنند.
در صحنهی حادثه ولوله و غوغایی به پا شده بود. تمامی عابرین سواره و پیاده در محل حادثه جمع شده بودند و با تماسهای خود، درخواست کمک و آمبولانس از بیمارستان قوچان میکردند. به سرعت، چند دستگاه آمبولانس و پزشک بر بالین مصدومین حاضر شد و نعش نیمه جان و در حال احتضار کافی را به آن انتقال داده، عازم قوچان شدند. سایر مجروحین را هم پس از انتقال به آمبولانس، به سوی بیمارستان قوچان روانه کردند. تمامی اقداماتی که صورت گرفت، توسط مردم انجام شد و مأموران حاضر در صحنه، اهمالکاری فراوان میکردند؛ گو این که معذورند و نباید کمک کنند و تا جایی که میتوانستند، با ظاهرسازی، از کمکرسانی واقعی نیز طفره میرفتند.
به هر حال، بدنهای مجروح و مصدوم عزیزان این حادثه، با آمبولانسها به طرف بیمارستان قوچان در حرکت بود. به دلیل اینکه کافی خود در این واقعه صدمهی شدیدی دیده بود، وضع جسمانیاش غیرقابل کنترل بود و به شدت از سر و صورت و گوش و بینی او خون جاری بود. کمکهای اولیه و مراقبتهای پزشکی موجود در بین راه بیمارستان هم جوابگو نبود و نمیتوانستند جلوی خونریزی او را بگیرند. شدت جراحات و خونریزی، غیرقابل تصور بود. کافی با این حال و احوال و در این وضع اسفانگیز، با سر و صورتی شکسته و غرق به خون و با بدنی مصدوم و مجروح، زیر لب، آقا امام زمان خود را یاد میکرد و مهدیجان، مهدیجان میگفت. او، یاابنالحسن، یاابنالحسنگویان غریبوار، در داخل آمبولانس و در بین راه، جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح پرفتوحش به افلاک و ملکوت اعلا پر کشید و به عالم باقی و به لقاءالله پیوست. انّالله و انّاالیه راجعون.
بدن بیجان و پیکر خونین کافی را به بیمارستان قوچان رساندند. همسر و فرزندان دلبندش را نیز پس از رساندن به بیمارستان، یکایک بستری نمودند. اغلب آنها بیهوش و بدن آنها در حال خونریزی بود. وضعیت جسمانی همسر ایشان از سایرین وخیمتر بود. وی چند روز در بیهوشی و اغما فرو رفته بود.
در بیمارستان صحنهی دلخراش و اندوهباری به وجود آمده و ولوله و زلزلهی غمباری به پا شده بود و سایهی سیاه غم و اندوه و ابر حزن و تیرگی، همه جا را فرا گرفته بود.
در صحنهی حادثه مأموران، فقط به رانندهی ماشین کافی پرداخته و در مقابل خشم مردم، او را تحتالحمایه به شهربانی قوچان رسانده، در آنجا نگهداری و ممنوعالملاقات کرده بودند و نمیگذاشتند حتی پدر و مادر و یا برادران و بستگان ودوستان کافی با او ملاقات نمایند و همصحبت شوند تا از واقعیت قضیه و حادثه باخبر گردند. مأموران پاسگاه ژاندارمری چناران نیز صحنهی حادثه را به هم زده و ماشین پژوی کافی را از میان جاده به بالای تپهی مجاور انتقال داده و در معرض دید رهگذران قرار داده بودند.
خبر حادثهی تصادف و رحلت کافی، از طریق شاهدان عینی و مردم رهگذر، با تلفن، به پدر و مادر و برادران و خواهران و عمو و داییها و دیگر وابستگان و فامیل و آشنایان کافی رسیده بود. مردم هم به طور غیر مستقیم از مراکز مخابراتی ارتش و شهربانی و ساواک و ادارات دولتی دیگر از این قضیه آگاه شده بودند، در زمانی کمتر از نیم روز، گویی تمام مردم ایران از این حادثهی جانسوز و دردناک و از این ضایعهی بزرگ اسفناک، آگاه و مطلع شدند.
آری، کافی این واعظ شهیر بینظیر و این رادمرد شجاع و دلیر، با چنین صحنهسازی و تصادف ساختگی و دلخراش و با نقشهی از پیش طراحی شدهی شوم و خائنانهی مزدوران رژیم منفور پهلوی، در صبحگاه روز جمعه، نیمهی شعبان سال ۱۴۰۰هـ .ق (۳۰ تیرماه سال ۱۳۵۷هــ .ش)، در زاد روز تولد دوازدهمین پیشوای شیعیان، حضرت حجتابنالحسنالعسگری(ع)، در راه زیارت و پابوسی حضرت ثامنالائمه، علیابن موسیالرضا (ع)، در فاصلهی صد کیلومتری شهر مقدس مشهد، غریبوار در سن چهل و دو سالگی، جان شیرین خود را از دست داد و از این دنیای فانی رحلت نموده، روح پاکش به ملکوت اعلا به پرواز در آمد و به لقای ربذوالجلال پیوست.